جدول جو
جدول جو

معنی خانه دوست - جستجوی لغت در جدول جو

خانه دوست
(نَ / نِ)
دشنامی است که بکسی گویند که سبک پا باشد و هر روز ب خانه شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). کسی که همیشه اقامت و سکونت خانه دوست میدارد و این بمحل ذم مستعمل است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانش دوست
تصویر دانش دوست
آنکه علم و دانش را دوست دارد، دوستدار دانش، دوستدار علم و فضل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ یِ دَ / دُو لَ)
کنایه از مرکب. کنایه از اسب. (آنندراج) :
شاه شد از خانه دولت سوار
خانه دولت شد ازو بختیار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام یک سلسه کوهی است بین میان دشت و دشت بیارجمند که در آن معادن مس وجود دارد و اهالی استفادۀ سرشاری از آن مینمایند. مس این ناحیه با گوگرد مخلوط و سی درصد مقدار آن خالص است
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است. بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنشین از اوست:
هر کجا آن ماه با زلف پریشان بگذرد
هر که کفر زلف او بیند ز ایمان بگذرد.
(مرآت الخیال ص 337)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دوستدار دانش. دوستدار علم. خواهنده و طالب علم. محب علم، که دانش دوست اوست. که علم یار اوست
لغت نامه دهخدا
دوستدار خاک، علاقمند به خاک، کنایه از دوست دار امور دنیوی است:
نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فدائی. رفیق. در برابر دوست مانند خاک بی ارزش بودن
لغت نامه دهخدا
(دُو لَ)
قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعۀ پنجه، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزۀ حکومت اعلی بدخشان و در خط 72 درجه و 20 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 56 دقیقه و 47 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پَ)
دنیا. عالم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). دنیای فانی، قبر. (آنندراج). گور. مدفن، خانه فقرا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دَ)
کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم). کف دست. (شمس اللغات) :
تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست
شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من.
خاقانی.
در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف و دوش آمده است:
ور مرا آینه در شانۀ دست آید من
نقش عنقای سخن ران به خراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دوست دارندۀ شاه، محب شاه، محب سلطان
لغت نامه دهخدا