دشنامی است که بکسی گویند که سبک پا باشد و هر روز ب خانه شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). کسی که همیشه اقامت و سکونت خانه دوست میدارد و این بمحل ذم مستعمل است. (آنندراج)
دشنامی است که بکسی گویند که سبک پا باشد و هر روز ب خانه شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). کسی که همیشه اقامت و سکونت خانه دوست میدارد و این بمحل ذم مستعمل است. (آنندراج)
نام یک سلسه کوهی است بین میان دشت و دشت بیارجمند که در آن معادن مس وجود دارد و اهالی استفادۀ سرشاری از آن مینمایند. مس این ناحیه با گوگرد مخلوط و سی درصد مقدار آن خالص است
نام یک سلسه کوهی است بین میان دشت و دشت بیارجمند که در آن معادن مس وجود دارد و اهالی استفادۀ سرشاری از آن مینمایند. مس این ناحیه با گوگرد مخلوط و سی درصد مقدار آن خالص است
مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است. بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنشین از اوست: هر کجا آن ماه با زلف پریشان بگذرد هر که کفر زلف او بیند ز ایمان بگذرد. (مرآت الخیال ص 337)
مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است. بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنشین از اوست: هر کجا آن ماه با زلف پریشان بگذرد هر که کفر زلف او بیند ز ایمان بگذرد. (مرآت الخیال ص 337)
قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعۀ پنجه، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزۀ حکومت اعلی بدخشان و در خط 72 درجه و 20 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 56 دقیقه و 47 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعۀ پنجه، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزۀ حکومت اعلی بدخشان و در خط 72 درجه و 20 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 56 دقیقه و 47 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم). کف دست. (شمس اللغات) : تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف و دوش آمده است: ور مرا آینه در شانۀ دست آید من نقش عنقای سخن ران به خراسان یابم. خاقانی
کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم). کف دست. (شمس اللغات) : تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف و دوش آمده است: ور مرا آینه در شانۀ دست آید من نقش عنقای سخن ران به خراسان یابم. خاقانی